نقد Insidious: The Red Door – دنباله ترسناک نامرغوب
اکنون در پنجمین قسمت خود در بیش از یک دهه با The Red Door، فرنچایز Insidious دارای طول عمری چشمگیر است، البته به نوعی بیشتر از لعنتی. سریال های ترسناک بزرگ محبوبیت خود را با قدرت یک هیولا (فردی، جیسون، مایکل مایرز و بقیه لباس های چند ساله هالووین) یا یک وسیله روایتی (شکنجه
اکنون در پنجمین قسمت خود در بیش از یک دهه با The Red Door، فرنچایز Insidious دارای طول عمری چشمگیر است، البته به نوعی بیشتر از لعنتی. سریال های ترسناک بزرگ محبوبیت خود را با قدرت یک هیولا (فردی، جیسون، مایکل مایرز و بقیه لباس های چند ساله هالووین) یا یک وسیله روایتی (شکنجه خودساخته Saw، روب گلدبرگ اجتناب ناپذیر از سرنوشت در فینال) افزایش می دهند. مقصد)، اما تصاویر Insidious با وجود فقدان ویژگیهای متمایز، چهار ثروت بادآورده بیش از ۱۰۰ میلیون دلار را به همراه داشته است.
پیشفرض وحدتبخش برای پولساز قابل اعتماد و در عین حال غیرقابل اعتماد کارخانه Blumhouse، بینندگان را جرأت میکند که بپرسند «اگر یک چیز وحشتناک به سمت شما میپرد و بعد ناپدید میشد، چطور؟» نزدیکترین چیزی که به یک طلسم تکراری میشود، یک فانتوم با ظاهر دارث ماول است که طرفداران آن را متناوب با نامهای مردی با آتش در صورت، شیطان صورت رژ لب، شیطان صورت قرمز یا Sixtas مینامند و در هر صورت، او زیباست. نور بر کاریزما
چند فصل اول به شدت از دستان کارگردانی ثابت جیمز وان و لی وانل بهره بردند، ژانرهایی با پایه های قوی که می دانستند چگونه از دوربین استفاده کنند تا هر ذره تنش را از مواد غیرقابل توجه روی کاغذ جذب کنند. این بار، ستاره پاتریک ویلسون کنترل را به دست میگیرد و نشان میدهد که تا این لحظه چقدر اندک این ملک را نگه داشته است. بدون انسداد و قاببندی بدیع، هر صحنه از یک تکرار معمولی پیروی میکند، زیرا کلیشههای داستان سرایی استودیویی ترسناک قدیمیترین ترسهای کتاب را نشان میدهند. برخی زمزمههای تودهای درباره سرکوب و چرخههای آسیبهای نسلی، چهرهای خارج از فوکوس در پسزمینه ظاهر میشود، یک لحظه سکوت برای ایجاد حس امنیت کاذب، و سپس معادل سینمایی گرفتن شانههای کسی و فریاد زدن «بو!» در گوش آنها اگر این ترفندهای ارزان اصلاً واکنشی را به همراه داشته باشند، به ناگهانی و بلندی آنها مربوط میشود، یک آشفتگی زانویی که به اندازه وحشت واقعی و بدون سرب تأثیرگذار نیست.
ویلسون بازیگر تبدیل شده به سینما، به اعتبار و ضرر نهایی خود، تصمیم گرفت تا چیزی برجستهتر از مجموعهای بسازد که در گذشته در مورد هیچ چیز خاصی نبوده است، فقط در استعارههای کرمی غرق میشود. اندکی پس از پایان فیلم دوم – حداقل زمان بندی درهم پیچیده دنباله ها و پیش درآمدها آثار را خیلی بد نمی کند – خانواده لمبرت پذیرفته اند که به هیپنوتیزم درمانی تسلیم شوند تا شاید وقایع دلخراشی را که دارند فراموش کنند. فقط زنده ماند ده سال بعد، جاش (ویلسون) از رنای (رز بایرن کمچیز) جدا میشود، در حالی که پسرشان دالتون (تای سیمپکینز) تبدیل به نوجوانی عبوس و خشمآلود شده است که از طریق ملاقات با پدر چشمانش را میچرخاند. به عنوان آخرین تلاش برای پیوند، جاش خود را برعهده می گیرد تا دالتون را برای نقل مکان آخر هفته به دانشگاه به پردیس ببرد، و دهه گذشته اختلال در کارکرد خفته شروع به ایجاد سر زشت و زشت آن دارث ماول می کند. اکنون در مورد اختراع غوغا می گوید. زیرمتن کهنه ای را در مورد خطر از بین بردن خاطرات دردناک و تلاش برای برهم زدن الگوهای آسیب ارثی تقویت می کند. این روانشناسی آسان، انجامشدهترین تصورات را در وحشت معاصر به هم پیوند میدهد، و آنها تنها با بیان آنها در متافیزیک نیمهپهلو و نمادگرایی گنگ بدتر میشوند. برای مثال، وقتی ویلسون میخواهد تلگراف کند که خطر قریبالوقوع است، کل کادر را به رنگ قرمز روشن و صمیمانه درجهبندی میکند. در دفاع از خود، او در حال کار با ضعیفترین فیلمنامه در Canon Insidious است که توسط Scott Teems، نویسندۀ Firestarter و Halloween Kills، انجام شده است. محیط دانشگاه به سرعت غیرمعمول می شود و دالتون و جاش را در رشته های داستانی خود از هم جدا می کند که باعث توقف و از هم گسیختگی عمل می شود. (این مفهوم همچنین دالتون را با یک دستیار همراه میکند که در گفتوگوهای هوشمندانه آنقدر آزاردهنده صحبت میکند که بقای دائمی او مانند یک فرصت از دست رفته به نظر میرسد.) این نوشته بیشتر تلاش میکند تا تدارکات دیدن افراد مرده را به هم بزند تا این که این پدیده را ترسناک کند. یا از نظر احساسی طنین انداز است. اجساد درهم ریخته ممکن است کیسه های گوشت باشند تا افراد زنده شده.
ویلسون از ضربات قلم موی کوچکی استفاده می کند که نشان دهنده احترام به تاریخ ژانر از سوی مردی است که ادعا می کند Poltergeist یکی از فیلم های مورد علاقه اش است، از انتخاب های شوم فونت گرفته تا ایسم های پولانسکی دریافت شده. اما حتی به عنوان یک دانشجوی مادام العمر هنر با علاقه آشکار به کارش، او هیچ نشانه ای از حساسیت فردی برای معرفی مجدد خود به عنوان فیلمساز به ارمغان نمی آورد، به استثنای علاقه بیش از حد به کلوزآپ های تنومند صورت که مدت هاست هدیه مرده بوده است. بازیگری که به سمت دیگر دوربین می رود. در حالی که سعی می کند پیامی را در ظرفی سست ماساژ دهد، نشان می دهد که حرفی برای گفتن ندارد. اولین فیلم از کسی که یک عمر تجربه در صحنهها و صحنهها داشته باشد، باید مملو از ایدههایی باشد که میخواهند خودشان را رها کنند. ویلسون در این مورد مانند ستاره یک برنامه تلویزیونی که آنها را به اندازهای طولانی میسازد که فکر میکند خودش میتواند این کار را انجام دهد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰